شعر هایی درباره ادب
بیادب محروم گشت از لطف رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
مائده از آسمان در میرسید
ادب داشتم دولتم برنداشت
ادب کاشکی کم طلب کردمی
...
ادب آئین نیک مردان است
بی ادب بر مثال حیوان است
...
چو باشی با ادب یابی معانی
چو باشی بی ادب زو باز مانی
...
عقل درآمد که طلب کردمش
ترک ادب بود ادب کردمش
...
بایدت اول ادب اندوختن
پس دگران را ادب آموختن
...
روی وضو شسته بآب ادب
طاعت او سلسله تاب ادب
...
ادب به کز ادب یابد سعادت
که دایم بی ادب بیند شقاوت
...
خامش کن ای برادر فضل و ادب رها کن
تا تو ادب بخواندی در تو ادب ندیدم
...
ادب پیرایه ی نادان و داناست
خوش آن کو از ادب خود را بیاراست
...
خسرو، ادب چه جویی، از چشم مست شوخش؟
هندو چو مست باشد، از وی ادب نیاید
...
خسرو ندیده بود ادب روزگار هیچ
اینک ز حادثات جهانش ادب رسید
...
تا زنده ای، برو، ادب آموز بهر نام
کین نفس آدمی به ادب نامور شود
...
گر کند بر تو بی ادب انکار
تو بکوش و ادب نگه میدار
ور زانکه باز رای ادب کردنی بود
نیمی مرا ادب کن و نیمی شراب را
منبع:حافظ